کاش کره‌ی زمین یک بوم نقاشی بود.

آن وقت می‌توانستید هر زمان که دلتان خواست سرتاسرش را رنگ مشکی بریزید. و بروید یک گوشه زانوهایتان را بغل کنید.

یا کاش می‌شد بین خودت و دیگران یک پرده بکشی، و می‌توانستی مثل دبستان، وقتی روی میز و نیمکت‌ها خط می‌کشیدی به دنیا بگویی ببین، این محدوده‌ی منه، حق نداری از اینجا اینور تر بیای.

و می‌رفتی و و در آن یک وجب جا زانوهایت را بغل می‌کردی.


یا ای کاش که یک شنل نامرئی داشتم. می‌رفتم زیرش قایم می‌شدم و زانوهایم را بغل می‌کردم.